نیمه ی خالی این تخت هر شب خواب تو را می بیند دیر فهمیدم تمام اتفاق های عاشقانه ی جهان فقط روی تخت خوابهای تک نفره می افتند دلتنگی من به تو تمامی ندارد هرشب دلم از در و دیوار خیالت بالا می رود اما دستش به تو نمی رسد فقط به من بگو شب بخیر شب که به خیر بگذرد احتمال میدم که فردا هم زنده بمانم اصلا همین قانون احتمالات است که مرا به برگشتن تو زنده نگه داشته است شب تا جایی که خیالم به داشتنت قد بدهد خیر است باقیاش فقط شب است فقط شب مثلا همین امشب که ماه آمد نزدیک بیا بپریم بالا و از این سیاره دور شویم تو یک فلاسک چای بردار و چند تا شکلات و من هم چند شاخه رز آبی و چند کتاب و یک چراغ آنجا که رسیدیم تا آخر دنیا زیر نور ستاره ها رو به روی هم بنشینیم و با هم حرف بزنیم هر وقت هم حرف کم آوردیم یا چای بخوریم یا کتاب بخونیم یا همدیگر رو محکم بغل بگیریم و من دیوانه وار می خواستمش اما عشق آموخت که خواستن توانستن نیست
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|